یک روز باید این نکته بررسی شود که دقیقاً از چه
زمانی سینمای ایران داستان
گویی را رها کرد و قضایای اجتماعی وارد داستان
گویی سینمایی شدند؛ به عبارت دیگر سینمای ایران داستان محض را رها
کرد و سراغ داستان
هایی رفت که بیش از آن که قصه
گو باشند، دغدغه
های اجتماعی دارند و میکوشند واقعیت را فارغ از داستان
گویی صرف، وارد سینمای ایران کنند؛ و داستان
های آمیخته به مبحث واقعیت، به
تدریج توانستند به گفتمان حاکم در سینمای ایران بدل شوند.

اما کیفر (حسن فتحی،
۱۳۸۹) در شمار آثاری قرار میگیرد که سعی دارند داستانaان
را فارغ از مباحث اجتماعی روایت کنند. با این همه، فیلم بنا دارد به دغدغه
های اجتماعی خانوادهای بپردازد که مرگ فرزندشان بر زخم دلشان نمک
می
پاشد. این درونمایه بسیار شبیه است به برخی از آثاری که در یکی
دو سال اخیر در سینمای ایران به نمایش درآمدهاند و بحث دیه و قتل
و گرفتاری بعد از آن را مطرح کردهاند؛ با این تفاوت که فیلمهای مورد
اشاره سعی دارند «معاصر» باشند اما فیلم فتحی اصراری ندارد که به زمان و
مکان به
خصوصی اشاره کند. این تفاوت اصلی میان آثار مورد نظر و فیلمهایی
مانند کیفر است که سعی دارند تنها و تنها به داستان بچسبند و کاری به تحلیل
رخدادهای اجتماع پیرامون نداشته باشند.

برزو (هومن برقنورد) زیر حکم اعدام است. اعضای
خانواده
اش برای جمع
آوری دیه تلاش میکنند. سیامک (مصطفی زمانی)، جمال (امیر جعفری)،
سپیده (مریلا زارعی) هر کدام به دنبال فراهم کردن پول هستند. در این میان،
نفیسه (پردیس افکاری) خواهر مقتول به دنبال قصاص است. خانواده سرانجام پول
را فراهم میکنند اما پول
ها به سرقت میرود و سیامک ناپدید میشود. از سوی دیگر و پیش از
آن، غریبه
ای سه برابر پول دیه را به خانواده مقتول پیشنهاد میکند تا رضایت
ندهند. سرانجام برزو اعدام میشود.
فیلمشاز تلاش میکند داستان و زیر داستان های فیلم را همزمان پیش
ببرد.
کیفر با اعدام برزو آغاز میشود. فردی که در ابتدا
از نظر ما بیگناه است. داستان ادامه پیدا میکند و به تدریج مشخص میشود
که برزو آن کسی نبوده است که ما تصور میکردیم. از سوی دیگر ناپدید شدن
سیامک بعد از گم شدن پول ها، او را در معرض اتهام مرگ برادرش قرار میدهد.
نعمت (کیانوش گرامی) برادر سپیده به دنبال سیامک است، با این تصور که
پولهای دیه را خود سیامک برداشته است. اما داستان رفته رفته پیچیده
میشود. مادر سیامک (مینا جعفرزاده) به او یادآوری میکند که هنگام بازگشت
برزو از ژاپن فردی با چاقو به او حمله ور شده است. این سرنخ باعث میشود
تا سیامک که به عنوان گناهکار مرگ برادر شناخته میشود، برای اثبات بیگناهی
اش ماجراها را دنبال کند. از سوی دیگر حضور گاه و بیگاه دختری به نام
مهسا (هانیه) در زندگی سیامک و مردی به نام مشایخ (جمشید شاه محمدی) در
داستان، ظن ما را به نقش پررنگ آنها برمیانگیزد.

با این همه، داستان پرکشاکش فیلم، ضعف هایی در
قصهگویی دارد. در هر دو موردی که سرنخهایی به دست سیامک میرسد، اطلاعات
از بیرون داستان به درون تزریق میشود و در هر دو مورد نیز این مادر است که
سرنخی به سیامک میدهد. ابتدا وقتی اشاره به فردی به نام اسمال چارلی
(جمشید هاشمپور) میکند که در فرودگاه با چاقو به برزو حمله کرد و بار دوم
که مادر سیامک تلفنی، پسرش را به سوی اسمال راهنمایی میکند.
از سوی دیگر شخصیت جمال با بازی امیر جعفری که
خصوصیات فردی وی را تشدید میکند، پیچیده ترین و مشکوک ترین شخصیت فیلم
نیز هست. او همه جا هست و با هر کسی که فکرش را بکنیم، سَر و سِری دارد. او
به عنوان برادر برزو نه تنها سر سوزنی برای مرگ برادرش ناراحت نیست بلکه
وقتی پول واریزی به حساب سیامک را به سپیده میدهد، برزو را فرد نابکاری
خطاب میکند. او با مشایخ هم سروکار دارد. مهسا را خیلی خوب میشناسد و
دائم خودش را به داستان تحمیل میکند که این به نوعی فیلمنامه و داستان را
روی لبه تیغ قرار میدهد. سرانجام مشخص میشود این جمال است که به خاطر آن
دختر ژاپنی پشت تمام قضایا بوده است. بنابراین وقتی او گاه و بیگاه وارد
داستان میشود و مشخص است که از چیزهایی خبر دارد و همواره فردی مسلط به
نظر میرسد، نقش او در بازیگردانی ماجرای مرگ برزو در انتهای فیلم کمرنگ
میشود. به زبان دیگر، جمال از پیش در داستان لو رفته است. حفره های
داستانی مانند مرگ برادر مهسا در زیر برج آزادی که اسمال برای سیامک تعریف
میکند، انگار باورپذیری داستان را تحت الشعاع قرار میدهند. انگار برای
بدتر جلوه دادن برزو، آن همه خلاف ریز و درشت که به وی نسبت داده میشود
کافی نیست و باید داستان برادر مهسا و دشمنی برزو و ابی بنبست را هم داشته
باشیم تا پرونده برزو سنگین تر از قبل شود. سکانس های مشت زنی و رفت و
آمدهای سیامک نزد مهسا، حرکت رو به جلوی داستان را نهتنها سریع
نمیسازند، بلکه آن را کند هم کردهاند.
کیفر داستان پیچیدهای از عشق و فرجام نامراد آن است
که جز تباهی برای آدم هایش باقی نگذاشته است. داستان تلخ فیلم و پایان
ناکام شخصیت ها چنان است که تقریباً برای هیچ کدام جای رستگاری باقی
نمیگذارد؛ نه سپیده، نه نانامی آن زن ژاپنی و نه حتی مهسا که سرانجام قرار
است در کنار مشایخ آرام بگیرد و نه در کنار سیامک. فروپاشی خانواده دلآرا
با مرگ دو برادر و ویرانی زندگی سپیده و سیامک (و پدر و مادری که در انتهای
فیلم هرگز آنها را نمیبینیم) روایت تلخی است از کیفری که شخصیت های فیلم
دیدهاند.
اگر دقت کنیم، واقعیتی که کیفر از آن سخن میگوید،
بسیار بیشتر از فیلمهای اجتماعی با مضمون «معاصر بودن» به واقعیت عریان
نزدیک است. اما به هر حال تماشاگران سینمای ایران تحت تأثیر فیلمهای
واقعگرای معاصر قرار دارند و شاید آثاری مانند کیفر به مذاقشان خوش نیاید.
احتمالاً همین نیز باعث شد تا فیلم نتواند چنان که باید و شاید در اکران
عمومی اش موفق باشد. سینمای ایران به مدد و یاری فیلم های واقع گرا با
درونمایه های اجتماعی معاصر توانسته - درست یا نادرست -
مخاطبان را به خود مشغول کند. اکنون مخاطبان سینمای ما فریفته
واقعیتی شدهاند که در قالب سینمای اجتماعی در برابرشان به نمایش گذاشته
شده است و مشخص نیست چه روز و روزگاری بار دیگر سینما در اینجا بتواند به
درونمایه نمایشی خود بازگردد و فیلم هایی ساخته شوند که داستان و فیلم را
فارغ از واقعیت به مخاطبان سینما نشان دهند.
منبع:
ماهنامه سینمایی فیلم | نویسنده:
شاهپور عظیمی